در این یادداشت ابتدا توضیح کوتاهی در باره نویسنده خواهیم داد و خلاصه ای از کتاب انسان در جستجوی معنا را باهم میخوانیم.
خلاصه کتاب "انسان در جستجوی معنا" در این بخش نقلقولها، درسهای کلیدی، ایدهها و عبارات مهم کتاب را با شما در میان میگذاریم تا بتوانید در روند کتاب قرار بگیرید و یک آشنایی کلی با مفاهیم آن به دست آورید. پیشنهاد میکنیم حتما کتاب را به صورت کامل مطالعه فرمایید.
- با بالا آمدن خورشید در سپیدهدم منظره این اردوگاه سهمناک با چندین ردیف سیم خاردار، برج نگهبانی، نورافکنهای چرخان و صفهای دراز از زندانیان ژندهپوش و غمزده، در سپیدهدم تیره دیده میشد. زندانیان در امتداد جادههای مستقیم متروک به سختی خود را میکشیدند. به سوی کدامین مقصد در حرکت بودند، نمیدانستیم.
- اگر کسی در مورد حقیقت جمله داستایوسکی که میگوید: "بشر موجودی است که میتواند به همه چیز عادت کند." از من بپرسد؛ میگویم، بله، میتواند؛ اما از من نپرسید چگونه؟
- در اردوگاه کار اجباری ما نمیتوانستیم دندانهایمان را مسواک بزنیم. با اینحال و باوجود کمبود ویتامین لثههایمان سالمتر از پیش بود. اتفاق میافتاد به علت لولههای یخ بسته نمیتوانستیم خود را بشوییم. با اینحال زخم دستهایمان که به گل و کثافت آلوده بود چرک نمیکرد.
- فکر خودکشی تقریباً از ذهن همه ما گذشته بود. همه ما این اندیشه را حتی برای مدت کوتاهی تجربه کرده بودیم. اندیشهای که زاییده وضع موجود بود، خطر مرگ همواره تهدیدمان میکرد و مرگ کسانی که زیر شکنجه بودند بیش از پیش رویمان تاثیر میگذاشت.
- فکر کردن به خوراک و غذاهای دلخواه، خورهوار مغز زندانیان را آزار میداد و این کار اجتنابناپذیر بود. این فکر ذهن هر زندانی را در هر لحظهای از بیکاریاش اشغال میکرد. شاید درک کنید که حتی نیرومندترین ما در حسرت روزی بودیم که بار دیگر غذای نسبتاً خوبی بخوریم؛ و این اشتیاق در واقع به خاطر خود غذا نبود بلکه برای روزی بود که آن زندگی که در آن به چیزی جز غذا نمیاندیشیدیم از هم فرو بپاشد...
::: ادامه مطالعه خلاصه کتاب :::